استوار ماتیو با دیدن کلاه تازه یارو خشکش زده بود... مات و مبهوت. خنگ مانده بود که چکار کند... لبخندش روى لبش ماسیده بود. باورش نمیشد چیزى که داشت میدید!... رفت جلو... جلوتر که بهتر بیند... دقیقتر... بعد یکدفعه! بگو ترقه! از زور خشم انگار ترکید!... شروع کرد فحش و اهانت به استاد... «کجا به این مردک یاد دادهند که توى همچو خرابشدهاى کلاه "سیلندر" بگذارد سرش! چیزیست که تا حال دیده نشد!... دیوانهست واقعا!... فکر میکند اینجا کجاست؟ میدان اسبدوانى؟ مجلس لُردها؟ هچو کارى از طرف یک خارجى نکبت مثل او اوج اهانت و گستاخىست... یک مهاجر پست بیکس و کار... مطرب تنلش ولگرد! جسارت دیوانهواریست که اینجورى دارد اداى جنتلمنها را درمیآرد! جنایتى است باورنکردنى! اگر فوراً این چیز را از سرش برندارد فىالمجلس جلبش میکنم!...
فردینان سلین/ دسته دلقکها/ ص.۳۶
این طور که سلین از سه نقطه استفاده میکند یاد دوران شروع وبلاگ نویسی میافتم در پرشین بلاگ (کلاً وبلاگهای فارسی). راه به راه سه نقطه جملات کوتاه. چه بسا فحش و فضیحت. چه روزگاری بود. جز اینکه آن موقع علامت تعجب قطاری هم مد بود که سلین ازش بیخبر بوده.
سلین در دسته دلقکها معلوم نیست از چه زمانی دارد مینویسد. سفر به انتهای شب از کافهای شروع شد که سلین تحت تاثیر جو میزند به سیم آخر و میرود به جبهه. کله خراب و بیملاحظه. اینجا از جنگ برگشته و فعلاً در انگلیس است. جانباز است. در سفر به انتهای شب آنطور که یادمان است در همان کافه همان زمان جوگیری، دانشجو بوده، دانشجوی پزشکی، اینجا خبری از دانشجوی پزشکی بودنش نیست ولی در قسمتی خیلی افتخاری و توفیق اجباری طور در بیمارستانی به دکتری کمک میکند که مثل خودش مهاجر غیر قانونی است.
یک چیز جالب دیگر که در رمان اول یادم رفت بنویسم این است که عمولاً در فیلمها و داستانها دیده و خواندیم که مردان آمریکایی شیفته زنان فرانسوی هستند. یادم نیست کدام فیلم بود ولی یادم است مرد اول فیلم میگفت زنهای فرانسوی خیلی لوند هستند ولی روی مخیاشان این است که بعد از هر خوابیدن حمام میکنند! در رمان اول سلین شیفته و کشته مرده زنان آمریکایی است و همانطور که قبلاً گفتم در توصیفشان سنگ تمام میگذارد.
اما در رمان دسته دلقکها با زنان دیگری روبرو هستیم. از زبان کاسکارد، به قول خودش پدرخوانده صاحب خانه فساد میگوید:
اول از همه، سلامت بدن!... اما خانمها چرا از زیرش درمیروند؟... ادا اطوار! شنیدهید که: نه حالش را ندارم هر چه نه بدترم را بشورم!... همینجورى دوستم دارند، خوشگلم! اینجوریست نظافت زنها! یک عمر اینجورى کثیف مىﻣانند! ولنگار... چرک... حالا چه عجلهایست که آدم خودش را بشورد!... با آب قهرند!... هر چه هست مال خودم، چرک و جوش و زخم و همه چیز. اگر مردهاشان فشار نمیآوردند، اصرار نمیکردند، فحششان نمیدادند و عصبانى نمیﺷﺪند هیچوقت آب به برو پاچهشان ﻧمیزدند! از بالا تا پایینشان را گند میگرفت... آه مشتریها نمیفهمند که خانمها چه دردسرىاند... چه لجى دارند به این که همیشه مریض و نکبت باشند! ظاهر را که بخواهى، توریِ روى صورت و بزک و دوزک، البته، مو لاى درزش نمیرود! اما زیر کار، بدن، بىخیال، اصلا حرفش را نزن!... انگار نه انگار!...
همان/ ص.۵۹
سلین در مقدمه کتاب دسته دلقکها خطاب به منتقدینش بیانیه نوشته است، این تکه را جایی دیدیم که جالب است: «وقتی قبر پیش روی ما باز است، سعی نکنیم شوخ طبع باشیم. اما از طرف دیگر، فراموش نکنیم، اما کار خودمان را بسازیم که بدترین شرارتهای انسانی را که دیدهایم بدون تغییر یک کلمه ثبت کنیم. وقتی این کار تمام شد، میتوانیم انگشتان پا را جمع کنیم و در گودال فرو برویم.» (منبع)
ترجمه را گوگل کرده است به بزرگواری خود ببخشید.